زندگی
دلم برای سادگی های کودکی ام تنگ شده برای عصرهای تابستانی که دلتنگ هیچ اتفاق بدی نبودم برای شبهای زمستانی که وقتی سربر بالش خیال میگذاشتم، لحظه ای بی هیچ فکر و خیال مبهم خواب را مهمان چشمهای بی گناهم میکردم و تا صبح رویاهای سپید و آبی میدیدم. دلم برای آرزوهای کودکی ام تنگ شده. برای خواندن شعرها و کتابهای داستان یکی بود یکی نبود! دلم تنگ شده برای رها شدن در آغوش خواستنی پدر و نوازشهای گرم مادر. دلم تنگ شده برای قاصدکی که میگفتند خبر های خوب می آورد دلم برای حس و حال ناب کودکی و آرزوهای بی ریایش تنگ شده...
نوشته شده در جمعه 91/3/12ساعت
6:10 عصر توسط مرضیه نظرات ( ) |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |