زندگی
توی نجف یه خونه بود تنهایی را دوست دارم، زیرا بیوفا نیست. تنهایی را دوست دارم، زیرا عشق دروغین در آن نیست. تنهایی را دوست دارم، چون بارها تجربه کردم. تنهایی را دوست دارم، چون خدا هم تنهاست. در کلبهی تنهاییهایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد. شاید در سکوتی یا شاید در شبی سرد و بارانی بگذار کسی نداند که هنوز دوستش دارم... مرا دیوانه نامیدن... به جرم دلدادگیهایم? به حکم سادگیهایم? مرا نشان یکدیگر دادند و خندید!!! مرا بیمار دانستند... برای صداقت در حمایتهایم? نجابت در رفاقتهایم? نسخه تزویر را برایم تجویز کردند مرا کُشتند و با دست خود برایم چالهای کندند به عمق زخمهایم? به طول خستگیهایم? منِ بیمارِ دیوانه? نمیخواهم رهایی را از چاه تنهایی که مردن در این اعماق تاریکی? به از با آدمکها زیستن در باغ رویایی!!! دلم برای سادگی های کودکی ام تنگ شده برای عصرهای تابستانی که دلتنگ هیچ اتفاق بدی نبودم برای شبهای زمستانی که وقتی سربر بالش خیال میگذاشتم، لحظه ای بی هیچ فکر و خیال مبهم خواب را مهمان چشمهای بی گناهم میکردم و تا صبح رویاهای سپید و آبی میدیدم. دلم برای آرزوهای کودکی ام تنگ شده. برای خواندن شعرها و کتابهای داستان یکی بود یکی نبود! دلم تنگ شده برای رها شدن در آغوش خواستنی پدر و نوازشهای گرم مادر. دلم تنگ شده برای قاصدکی که میگفتند خبر های خوب می آورد دلم برای حس و حال ناب کودکی و آرزوهای بی ریایش تنگ شده... خاطرات را باید ...
که دیواراش کاهگلی بود
اسم صاحاب اون خونه
مولای مردا علی بود
نصف شبا بلند می شد
یه کیسه داشت که بر می داشت
خرما و نون و خوردنی
هر چی که داشت تو اون می ذاشت
راهی ی کوچه ها می شد
تا یتیمارو سیر کنه
تا سفره ی خالیشونو
پُر از نون و پنیر کنه
شب تا سحر پرسه می زد
پس کوچه های کوفه رو
تا پُرِ بارون بکنه
باغای بی شکوفه رو
عبادت علی مگه
می تونه غیر از این باشه
باید مثِ علی باشه
هر کی که اهل دین باشه
بعدِ علی کی می تونه
محرم رازِ من باشه
دردِ دلم رو گوش کنه
تا چاره سازِ من باشه
فردا اگه مهدی بیاد
دردا رو درمون می کنه
آسمون شهرمونو
ستاره بارون می کنه
چشاتو وا کن آقا جون
بالای خستمو ببین
منو نگا کن آقا جون
دل شکستمو ببین
سطل سطل از چاه زندگی بیرون کشید
خاطرات نه سر دارند ؛ نه ته!
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
میرسند گاهی
وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
و گاهی حتی وسط یک صحبت ...
سردت می کنند ؛ رگ خوابت را بلدند!
زمینت میزنند ...
خاطرات تمام نمی شوند
تمامت می کنند.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |